جدول جو
جدول جو

معنی غالیه موی - جستجوی لغت در جدول جو

غالیه موی(یَ / یِ)
آنکه زلف و موی سیاه و مشکین دارد. غالیه زلف. سیه موی:
بناز گفتمش ای ماهروی غالیه موی
که ماه روشنی از روی تو ستاند وام.
فرخی.
هوای صحبت آن ماهروی غالیه موی
نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر.
فرخی.
هوای خدمت آن خواجۀ بزرگ نسب
جواب دادم کای ماهروی غالیه موی.
فرخی.
دست برزن به زنخدان بت غالیه موی
که بودچاه زنخدانش ترا غالیه دان.
فرخی.
جام صهبا گیر از دست بت غالیه موی
دست تو خوب نباشد که بصهبا نشود.
منوچهری.
و رجوع به غالیه زلف و غالیه جعد و غالیه زلفین شود
لغت نامه دهخدا
غالیه موی
هر هفت موی
تصویری از غالیه موی
تصویر غالیه موی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غالیه مو
تصویر غالیه مو
ویژگی آنکه زلف سیاه و خوش بو دارد، سیه موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیه گون
تصویر غالیه گون
به رنگ و بوی غالیه، غالیه فام، غالیه رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیه بو
تصویر غالیه بو
آنچه بوی غالیه می دهد، برای مثال من و آن جعدموی غالیه بوی / من و آن ماهروی حور نژاد (رودکی - ۴۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
آنچه بوی غالیه دهد. غالیه بو:
من وآن جعدموی غالیه بوی
من و آن ماهروی حورنژاد.
رودکی.
تا پدید آیدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار.
عماره.
کاین ز تبش آبله رویت کند
وآن ز نفس غالیه بویت کند.
نظامی.
ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی
تو آب چشمۀ حیوان و خاک غالیه بوئی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
شعث. اشعث. شعثاء. آشفته و ژولیده موی: رسول علیه السلام اشعث و اغبر و کالیده موی و گردناک... (تفسیرابوالفتوح رازی ج 2 ص 191). رسول صلوات اﷲ علیه چنین کالیده موی گردزده می آید و ما جامه ها درپوشیم. (تفسیر ابوالفتوح رازی). و او مردی بود سیاه و کالیده موی، مویها در هوا شده. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 605)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
مشکین رنگ. غالیه مانند، و شاعران آن را صفت زلف و خط آرند:
منم غلام خداوند زلف غالیه گون
تنم شده چو سر زلف اونوان و نگون.
رودکی.
با طرۀ مشکین همگی ف تنه چینی
با غالیه گون خط سیه شور تتاری.
فرخی.
شاهد روز کز هوا غالیه گون غلاله شد
شاهد تست جام می زو تو هوای تازه بین.
خاقانی.
و آن غالیه گون خط سیاهش
پرگار کشید گرد ماهش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
از باصفاترین جبال بختیاری و بسیار سبز و خرم و دارای پرندگان و حیوانات شکاری و خرس و پلنگ و در چند نقطۀ آن معادن زغال و گوگرد و نفت وجود دارد. درختان مهم آن بادام و بلوط و سرو است. در دامنۀ شرقی کوه اشجار کهن دیده می شود و زنبور عسل به حال طبیعی در اغلب نقاط این کوه عسل تهیه میکند و اهالی بدون زحمت از آنها استفاده میبرند. در قلۀ آن بنای مخروبه ای است که از سنگ ساخته شده و در بعضی نقاط آنها یخچالهای طبیعی موجود است، در یک فرسخی آن دزی است موسوم به دز اوژنگ که محل سکونت طایفۀ عیسی وند است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 432 و 433)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَزَ)
غالیه سا. خوشبوی ساز و خوشبوی فروش. (برهان) (آنندراج). بوی خوش ساز و بوی خوش فروش. عطار:
بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان
آن که آن زلف بخم غالیه سای تو کند.
منوچهری.
دست صبا در جهان نافه گشای آمده ست
بر سر هر سنگ باد غالیه سای آمده ست.
خاقانی.
یانه بی سنگ و صدف غالیه سایان فلک
صبح را غالیۀ تازه تر آمیخته اند.
خاقانی.
غالیه سای آسمان بود بر آتشین صدف
از پی مغز خاکیان لخلخه های عنبری.
خاقانی.
غاشیه دار است ابر بر کتف آفتاب
غالیه سای است بادبر صدف بوستان.
خاقانی.
بر خاک او ز مشک شب و دهن آفتاب
دست زمانه غالیه سای اندر آمده.
خاقانی.
رنگ بشد ز مشک شب بوی نماند لاجرم
باده بر آبگون صدف غالیه سای تازه بین.
خاقانی.
عطسه ای ده ز کلک نافه گشای
تا شود باد صبح غالیه سای.
نظامی.
خال چو عودش که جگرسوز بود
غالیه سای صدف روز بود.
نظامی.
باد صبح از نسیم نافه گشای
بر سواد بنفشه غالیه سای.
نظامی.
آهوی شب چو گشت نافه گشای
صدفی شد سپهر غالیه سای.
نظامی.
گشته از مشک و لعل او همه جای
مملکت عقدبند و غالیه سای.
نظامی.
تا بود نسخۀ عطری دل سودازده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بِرْ کُ نَنْ دَ / دِ)
خورندۀ غالیه. خورندۀ سیاهی. صفت قلم که مرکب خورد در این شعر:
بر دو ابروش کلاه زر شاهانه نهید
پس به دستش قلم غالیه خور باز دهید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
غالیه بوی. رجوع به غالیه بوی شود:
بخواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از غالیه بوی
تصویر غالیه بوی
هر هفت بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه گون
تصویر غالیه گون
غالیه فام. توضیح شاعران آن را صفت زلف و خط آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه خور
تصویر غالیه خور
خورنده غالیه، خورنده سیاهی: قلم غالیه خور (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار